دنیای من محمد
به بهاران سوگند که تو بر خواهی گشت،من به این معجزه ایمان دارم
سمی نوشت:
هر وقت که بیایی
مرا همانجا
پشت همان پنجره ی باز شده رو به امید
خواهی یافت
که یک لیوان چای در دست دارم
و آنقدر به راهی که رفته ای خیره مانده ام
که یکباره از سرمای چای یخ کرده در دستانم
به خودم می آیم
چای را عوض می کنم
و چای از نو ...انتظار از نو
چه کودکانه معجزه را به انتظار نشسته ام!!!
نظرات شما عزیزان:
نوشته شده در یک شنبه 2 بهمن 1390برچسب:, ساعت
18:18 توسط سمیرا | 2 نظر |
Power By:
LoxBlog.Com |